کیاوشکیاوش، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

یک سالگی تو...

فردا سالروز تولدته عزیز دلم. پارسال سراسر شور و اشتیاق و دلهره بودم و امسال مالامال از شادی و آرامش و البته نگرانی(همه مادرا نگرانن واسه ی بچه هاشون فندق من) کیاوش تو دیگه کاملا مفهوم حرفامونو میفهمی درسته هنوز کلمات کمی رو میتونی بگی اما با ایما واشاره و آآآآآ و اووووو کامل میفهمونی چی میخوای یا چی میگی،به محض دیدن عکس بابات میگی بابا و بسیار شیرین ادا میکنی وقتی میریم بیرون هم یسره میگی بابا یعنی بغل بابا باشم(به نفع منم هست خخخ) تنها چیزی که ناراحتم میکنه اینه که دوباره سرفه های آلرژیک ات برگشته و با هر سرفه من واقعا کلافه و ناراحت میشم مخصوصا وقتی تو خواب سرفه میکنی زودتر خوب شو پسرک،زودتر این دوران پشت سربذار مامان طاقت ناراحتیو مریضیتو...
25 تير 1393

سفر به شهمیرزاد

عسلکم ما امروز ظهر همراه خانواده ی  پدریت اومدیم شهمیرزاد،اینجا یه منطقه ی ییلاقی خوش و  اب و هواس  که تو استان سمنانه الان شما خوابی همه مشغول صحبتن،سوپ ات رو بار گذاشتم دلم واست تنگ شده نزدیکترین کس بمن عاشقانه عاشقتم...
15 تير 1393

مامان یه سال بزرگتر شد

مهربونم امروز تولد منه ،در آغوش گرفتنت و سلامتی ات بهترین هدیه منه،پارسال شاد بودم ازینکه شب تولدم 37تو تموم شده و اگه دنیا بیای کاملی و امسال سرشار از عشقم وقتی نگات میکنم قلبم لبریز از مهر تو میشه ،یگانه ی من ،همه ی دنیای من،اولین و آخرینم باش لبخندت منو به اوج میبره و گریه هات منو داغون میکنه شیطنتای دلنشینت منو سرشار از زندگی میکنه صدای مردونه ات بهم ندای یه تکیه گاه محکم دیگه میده،نازنینم من با تو آرامم ،غرق لذتم،زندگی ام همیشه شاد و سالم باش... و اما سورپرایز امشب خونه ی مامانی بودیم همراه بابات رفتیم بیرون و دور زدیم حدس میزدم میخواد واسم کادو بگیره بعلههه یه بلوز و روسری خوشگل اما این سورپراز نبود !بابا مارو رسوند گفت میره شرکت و م...
14 تير 1393
1